عروسک ملوسکم عروسک ملوسکم ، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 2 روز سن داره
شروع زندگي من وباباششروع زندگي من وباباش، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 18 روز سن داره
آشنايي من و باباشآشنايي من و باباش، تا این لحظه: 23 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره

عروسک ملوسک

دلسای شکمو - مهران ترسو - یاسین پهلوان - یاسمین آرام

یه سری عکس برات می  ذارم . شرحش این هست که تو حمله کردی به مهران . با دو تا دستات کله اش رو گرفتی و سرش رو خوردی . مهران هم  گریه کرد . یه جوری که اشکش در اومد . اما متاسفانه من نتونستم از اون صحنه نادر عکسی بگیرم . چون اومدم که تو رو از مهران جدا کنم . البته فکر نکنی فقط مهران رو خوردی ها .... هر کی دور و برت بود رو داشتی میخوردی . البته بهت بگم .. .من و خاله بهنوش بعد از عکس دسته جمعی لباس مهمونی تو و مهران رو دراوردیم و پیژامه پاتون کردیم .   یه قلیون کم داشتین . این تو و این هم مهران ... از لحظه ترسیدن مهران  از تو تا آروم شدنش  .... اینجا بعد از خوردن کله مهران هست . مهران ترسیده و داره گریه میکنه ...
26 آذر 1392

خاخا

باباشی : آتوسا  بگو "سا" آتوسا : سا  باباشی : بگو "را " آتوسا : را  باباشی : حالا بگو سارا  آتوسا : خاخا  یعنی عاشقشم به خدا .... فکر کن مخفف خاله سارا شده خاخا  . به خاله ات گفتم بهش یاد نده به من بگه خاله سارا . همیشه باید بگه خاخا تا خواهرزاده های بعدی هم یاد بگیرن و من بشم خاخا . خاله در جهان خیلی زیاده . ولی فکرش رو بکن ... تنها خاخای جهان من هستم .  کماکان برای تو مادری می کنه . عین شیر بالای سرت وایمیسه . کسی حق نداره بهت دست بزنه . هر وقت زنگ میزنم باهاش حرف بزنم با اون زبون بی زبونیش حال تو رو می پرسه . به من میگه خاخا ... منم میگم خاخا فدای آچا ( آتوسا به خودش میگه آچا) . از محبتش ه...
15 آذر 1392

شیر توت فرنگی

خداییش اینجا مزه شیرتوت فرنگی میدی.....       اگه دروغ میگم بگو دروغ میگی   ماشاله به دخترم.... ماشاله   نکته : خدایا تو همانی هستی که من میخواهم، کمک کن من هم آنی باشم که تو میخواهی (انشااله دخترم بنده خداشناسی میشه.... انشااله) ...
12 آذر 1392

پنج ماهگی تو و لذتی که من از زندگی بردم ...

بستنی وانیلی من ! امروز به لطف خدای بزرگ 5 ماهت تموم شد و وارد ماه 6 شدی. نمیتونم برات بگم که چقدر تو این 5 ماه از حضورت و وجودت لذت بردم . من هم با تو رشد کردم و بالنده شدم. من هم یه مامان 5 ماهه شدم . کنار تو بودن خوب هست . نمیدونی چقدر خوب هست . عزیزم هیچ کلمه ای نمیتونه احساس من رو نسبت به بودن تو بیان کنه . اصلا کنار تو زندگی زیبا شد . من تازه می فهمم زندگی کردن یعنی چی . انقدر دوست دارم که میترسم ... میترسم قلبم تاب و توان این همه عشق رو نداشته باشه و یه هو از کار بیفته 7 آذر برای اولین بار غلت زدی . البته داشتم پشت گوشت رو لوسیون می زدم بدت اومد و غلتیدی . به طور کامل . حتی دستت هم زیرت نموند . اما همون یه بار بود .... 10 آذر...
11 آذر 1392

4 آذر در مطب دکتر - چهارماه و بیست و سه روز- هفته بیست و دوم

پسته خوشمزه من ...  بعد از اینکه منشی دکتر ما رو روز 5شنبه پیچوند دوشنبه وقت گرفتیم که صبح بریم مطب . وقتمون ساعت نه بود اما ده و نیم رفتیم تو . مهم نیست . انقدر نی نی رنگاوارنگ میاد اونجا که خیلی لذت بخشه . بعدش هم بحث های مادرانه با مادرهای دیگه و بابات که دیرش شده و باید بره سرکارش .  وزنت 7220 - قدت 63/5 - دور سرت 43 بود . دکتر گفت باید تا 22 آذر به این قد و وزن میرسیدی که رسیدی خدا رو شکر . گفت تا 22 آذر باید نیم سانت دیگه بلند بشی . این چکیده حرفهای دکتر درباره این دوران تو هست . در حقیقت اینارو می ذارم برای خاله ملیحه مامان آرشیدا جون ( آخر سر هم نفهمیدم تو کدوم شهر هستن ؟ )  1- بچه ها توی این سن دیگه مراکز خوابشو...
5 آذر 1392
1